علیرضا محسنی | 30 بهمن ماه 1402
پرندههای عاشق
برای گذر از آخرین روز ماه بهمن و ورود به آخرین ماه زمستان و نزدیک شدن به فصل بهار تصمیم گرفتیم تا مطلبی درباره یک داستان عاشقانه در دنیای هنر کار کنیم. داستانی که زندگی یکی از مهمترین نقاشان قرن بیستم را تحتتاثیر قرار داد و او را به یکی از شناختهشدهترین هنرمندان حرفه خود بدل کرد. داستان آشنایی بِلا و مارک شاگال که از بهاریترین روزهای زندگی این هنرمند و معشوقهاش روایت میکند.
یک داستان عاشقانه جذاب همیشه خواندنی است، به خصوص اگر تاریخچهای جادویی و تاثیرگذار مانند داستان بلا و مارک شاگال داشته باشد. هرچند که برای اکثر شروعهای زیبا متاسفانه یک پایان غم انگیز وجود دارد، پس آماده باشید.
عشق در نگاه اول
آنها در سال ۱۹۰۹ در شهر سن پترزبورگ عاشق یکدیگر شدند. بلا روزنفلد، دختر نوزده ساله یک جواهرساز ثروتمند روسی بود. مارک شاگال، هفت سال از او بزرگتر بود که هنوز در مدرسه هنر درس نقاشی میخواند. هر دو گفتند این عشق، عشق در نگاه اول بود. روزنفلد، که قرار بود نویسندهای با استعداد شود، ظاهر شاگال را در اولین برخوردشان اینگونه توضیح میدهد:
“وقتی نگاهی به چشمان او انداختم آنقدر آبی بودند که گویی مستقیماً از آسمان افتاده باشند. آنها چشمان عجیبی بودند... دراز و بادامی شکل... و به نظر میرسید که هر کدام به تنهایی مانند یک قایق کوچک در حال حرکت هستند.”
شاگال همچنین در کتاب «زندگی من» که زندگینامه این هنرمند است درباره این ملاقات نوشت:
“سکوت او مال من است، چشمان او مال من است. گویی او همه چیز را در مورد کودکی من، حال و آینده من میداند، گویی میتواند با نگاهش تا اعماق وجود من را ببیند.”
دوری
در سال ۱۹۱۱ شاگال برای فراگیری هنر نزد هنرمندان برجسته زمان خود به پاریس رفت و بلا روزنفلد را در روسیه ترک کرد. با این حال، او فرانسوی صحبت نمیکرد و شروع کار بسیار سخت بود. او دائما
احساس میکرد که به روسیه فرار میکند، همانطور که هنگام نقاشی رویاپردازی میکرد، درباره غنای فولکلور روسی، تجربیات حسیدیاش، خانوادهاش و بهویژه بلا.
او تا سال ۱۹۱۴ در پاریس ماند، زمانی که دیگر نتوانست بدون نامزدش که هنوز در ویتبسک بود دوام بیاورد تصمیم گرفت که به روسیه بازگردد. بل-تشووا، نویسنده زندگینامه این هنرمند، مینویسد: «او روز و شب به بلا فکر میکرد. شاگال از ترس از دست دادن روزنفلد، دعوت یک دلال آثار هنری در برلین را برای نمایش آثارش پذیرفت. هدف او این بود که بعداً مسیر خود را به سمت بلاروس ادامه دهد و با روزنفلد ازدواج کند و سپس با او به پاریس بازگردد.
به هم رسیدن
چالش بعدی متقاعد کردن والدین روزنفلد بود که او همسر مناسبی برای دخترشان خواهد بود. او باید نشان میداد که با وجود اینکه فقط یک نقاش از یک خانواده فقیر است میتواند از بلا حمایت کند. آنها در سال ۱۹۱۵ ازدواج کردند و روزنفلد به سرعت به سوژه اصلی شاگال تبدیل شد که تا آخر عمر بر روی بومهای او نقش میبست. در سال ۱۹۱۶ آنها صاحب یک دختر به نام آیدا شدند، اما این امر مانع فعالیت بلا به عنوان مدیر مارک نشد. پس از پایان جنگ جهانی اول، آنها به فرانسه نقل مکان کردند، جایی که شاگال توانست در دنیای نقاشی بالهای خود را باز کند.
سرشار از عشق
قدرت عشق آنها در نقاشیهای شاگال ثبت شده است. اغلب شاگال خود و روزنفلد را در حال پرواز بر فراز شهرهای مختلف به تصویر میکشید. انگار عشقی که به اشتراک گذاشتند از خود جاذبه زمین نیز قویتر بود.
پایانی ناگهانی
سالها گذشت و جنگ جهانی دوم آغاز شد. این زوج با کمک دخترشان به آمریکا سفر کردند. با این حال، ناگهان روزنفلد درگذشت. او یک عفونت ویروسی داشت که به دلیل کمبود دارو در زمان جنگ درمان نشد. شاگال که از این واقعه بسیار غمگین بود برای چندین ماه تمام کار را متوقف کرد. هنگامی که او دوباره شروع به خلق آثار هنری کرد، اولین پرترههای او به حفظ خاطره روزنفلد مربوط میشد. علاوه بر این، او دفترچه یادداشت او را که تا بیست سال آینده با تصاویرش تزیین کرده بود نگه داشت و صفحات خالی را با پرترههای رنگارنگ متحرک از خودشان پر کرد.
منبع: dailyartmagazine